رمان خواهران گمشده
| Katherine
تا اینکه آنها به هوش آمدند
تازه یادشون اومده بود که چه اتفاقی افتاده بود و خیلی گریه کردند
ولی بعد از گریه کردن فهمیدند که آن دو از هم جدا شدند
میلی خیلی ترسیده بود اما امیلیا دنبال یک جایی میگشت که راه بیوفته و دنبال خواهرش بره
میلی دوباره داشت گریه میکرد...