خواهران گمشده
| Katherine
امیلیا اولش یه کم شک کرد ولی گفت حتما خیلی خوشگل میشه
مادر گیو لبخند زد گفت وایسا تا برم کازانشی رو بیارم
مادر گیو که رفت امیلیا پرسید چرا مادرت انقدر با من مهربونه؟
گیو گفت اون همیشه همینجوری با همه مهربونه حتی با کسی که نشناسدش
مثلا یه بار یه دختر کوچولو بهش خورد و میوه ها از دست مادرم افتاد وسط مترو...