اون شخص یک دختر بود که میخورد از میلی دوسال بزرگتر باشه
میلی پرسید:شما کی هستید؟
دختر گفت:من کاترینا هستم و ۱۳ سالمه از آشنایی باهات خوشبختم
میلی گفت :من هم همینطور من هم میلی هستم کاترینا تو میدونی اینجا کجاست؟
کاترینا گفت: معلومه اینجا محله بهار هست جایی که من و دوستام زندگی میکنیم اینجا خیلی با صفا و قشنگه
با من بیا میلی
میلی با کاترینا رفت تا اینکه به کوچه ای زیبا رسید...
امیلیا یه راهی پیدا کرد اما مشکل این بود که راه خروجی پر از زنبور بود
میلی توی یه کوچه ترسناک بود
میلی میترسید از جاش تکون بخوره اون کوچه خیلی ترسناک بود
تصمیم گرفت بلند شه
بلند شد ولی یک صدا او را از جا پروند
میلی گفت سلام؟ کسی اینجاست؟
کسی پشت سر او بود...
تا اینکه آنها به هوش آمدند
تازه یادشون اومده بود که چه اتفاقی افتاده بود و خیلی گریه کردند
ولی بعد از گریه کردن فهمیدند که آن دو از هم جدا شدند
میلی خیلی ترسیده بود اما امیلیا دنبال یک جایی میگشت که راه بیوفته و دنبال خواهرش بره
میلی دوباره داشت گریه میکرد...
بعد از اون زلزله وحشتناک دو خواهر گمشدند
میلی دختری یازده ساله با موهای طلایی و بور با چشمانی رنگ آسمان بود
و امیلیا دختری شانزده ساله با موهای قهوه ای و چشمانی قهوه ای بود
امیلیا در صحرا افتاد و گم شد و میلی در شهر در کوچه ای ناکجا آباد افتاد
هردو ترسیده بودند تا اینکه...
های کیوتام
من یه وبلاگ ساختم برای کیپاپ لاور ها است کلا کره لاور ها
اگه دوست داشتین خوشحال میشم ببینمتون توی وبلاگم
راستی نویسنده هم نیاز دارم
https://kpoplovers.blogix.ir/
اینم آدرس وبلاگم
خوشحال میشم این تو ببینمت ن
بای
سلام دوستان اومدم با رمانم
اسم رمان: خواهران گمشده
شخصیت ها: میلی، امیلیا خواهر میلی ، رز، کاترینا دوست های میلی
داستان درمورد دو خواهر هست. روزی آنها توی خونه نشسته بودند و با خانواده کتاب میخواندند، ناگهان زمین لرزه شدیدی آمد و میلی و امیلیا از خانه بیرون دویدند اما مادر و پدر نتوانستند بیرون بیایند...
سلام
بعد یک سال درگیری با مدرسه من برگشتم با کلی رمان و...
رمان هامو به زودی میدم
چه رمانی بزارم درمورد چی باشه؟
نظر بدین
این پست رو تا ۱۰ تا لایک برسونید رمان میزارم
بایییی