تصویر هدر بخش پست‌ها

وبلاگ میراکلس

به وب میراکلس خوش اومدید ❤️ تو این وب کلی فعالیت های قشنگ و میراکلسی میکنیم 😍 امیدواریم خوشتون بیاد 💖

خواهران گمشده

| Katherine

مامان کاترینا اومد و گفت سلام کاترینا 

کاترینا هم گفت سلام مامان این دوست جدیدمه اسمش میلیه و۱۲ سالشه

مامان کاترینا گفت سلام میلی از آشنایی با تو خوشبختم من مامان کاترینا هستم من رو خاله آنی صدا کن

میلی گفت سلام خاله آنی من هم میلی هستم و از آشنایی با شما خوشحالم

خواهران گمشده

| Katherine

کاترینا و میلی توی خونه رفتند

همونطور که از قیافه خونه معلوم بود آنجا خانه ای باصفا بود 

همان لحظه کاترینا صدا زد مامان مامان 

و جوابی شنید بله کاترینا؟

مامان بیا با دوست جدیدم آشنا شو

خواهران گمشده

| Katherine

درهمین حال میلی با کاترینا و سارا داشت به طرف خانه کاترینا می رفت

بلاخره به خانه رسیدند آنها خانه ای بزرگ و قشنگ که از قیافه اش هم معلوم بود پر از خاطر  است داشتند

میلی گفت وای چقدر خوشگله

کاترینا گفت ممنون سارا برو دوچرخه ات رو بزار جای همیشگی اش و بیا توی خونه باشه؟

 

خواهران گمشده

| Katherine

امیلیا اولش یه کم شک کرد ولی گفت حتما خیلی خوشگل میشه

مادر گیو لبخند زد گفت وایسا تا برم کازانشی رو بیارم

مادر گیو که رفت امیلیا پرسید چرا مادرت انقدر با من مهربونه؟

گیو گفت اون همیشه همینجوری با همه مهربونه حتی با کسی که نشناسدش

مثلا یه بار یه دختر کوچولو بهش خورد و میوه ها از دست مادرم افتاد وسط مترو...

 

خواهران گمشده

| Katherine

گیو گفت باشه و زنگ زد به خواهرش

چشم مامان گیو به موهای خوشگل امیلیا خورد بلند و قهوه ای روشن بودند

مامان گیو ازش پرسید امیلیا دوست داری موهات رو با یه کازانشی خوشگل ببندم؟

خواهران گمشده

| Katherine

مادر گیو گفت خواهرت چندسالته؟

امیلیا گفت ۷ سال دوماه دیگه یعنی  ماه مارچ تولدشه میشه ۸ سالش

مادر گیو گفت آهان راستش گیو یه خواهر کوچک تر ۱۴ ساله داره الان بیرونه گیو به خواهرت زنگ بزن ببین کجاست بعد هم بگو هویج و کاهو و کلم و... بگیره میخوام سوشی درست کنم

خواهران گمشده

| Katherine

مادر گیو(همون رز فقط چون کره ای بودند اسمش رو تغییر دادم) گفت خیلی بده متاسفم

امیلیا گفت اشکالی نداره بلاخره با یه حادثه دیگه ممکن بود فوت کنند

مادر گیو گفت خوب باهاش کنار میای اما خواهرت چی اونم کنار میاد؟

امیلیا گفت خوب نه زیاد ولی ممکنه اگه براش توضیح بدم متوجه بشه

خواهران گمشده

| Katherine

مامان رز گفت چجوری از اینجا سر دراوردی امیلیا؟

امیلیا گفت من و خواهرم توی خونه ای نزدیک دریا زندگی می‌کردیم همه خوب و خوشحال بودیم

تا اینکه سه روز پیش طوفانی خیلی بدی اومد من و خواهرم تونستیم فرار کنیم تما مادر و پدرم داشتند وسایل ضروری رو برمی‌داشتند که دریا خونه مون رو بلعید

حالا حتی خواهرم رو ام گم کردم نمیدونم کجاست و چیکار میکنه حتی مطمئنم هیچ کسی اون خواهر بیچاره ی من رو به خونه خودش نمیبره مطمئنم خیلی ترسیده