مامان کاترینا اومد و گفت سلام کاترینا
کاترینا هم گفت سلام مامان این دوست جدیدمه اسمش میلیه و۱۲ سالشه
مامان کاترینا گفت سلام میلی از آشنایی با تو خوشبختم من مامان کاترینا هستم من رو خاله آنی صدا کن
میلی گفت سلام خاله آنی من هم میلی هستم و از آشنایی با شما خوشحالم
کاترینا و میلی توی خونه رفتند
همونطور که از قیافه خونه معلوم بود آنجا خانه ای باصفا بود
همان لحظه کاترینا صدا زد مامان مامان
و جوابی شنید بله کاترینا؟
مامان بیا با دوست جدیدم آشنا شو
درهمین حال میلی با کاترینا و سارا داشت به طرف خانه کاترینا می رفت
بلاخره به خانه رسیدند آنها خانه ای بزرگ و قشنگ که از قیافه اش هم معلوم بود پر از خاطر است داشتند
میلی گفت وای چقدر خوشگله
کاترینا گفت ممنون سارا برو دوچرخه ات رو بزار جای همیشگی اش و بیا توی خونه باشه؟
امیلیا اولش یه کم شک کرد ولی گفت حتما خیلی خوشگل میشه
مادر گیو لبخند زد گفت وایسا تا برم کازانشی رو بیارم
مادر گیو که رفت امیلیا پرسید چرا مادرت انقدر با من مهربونه؟
گیو گفت اون همیشه همینجوری با همه مهربونه حتی با کسی که نشناسدش
مثلا یه بار یه دختر کوچولو بهش خورد و میوه ها از دست مادرم افتاد وسط مترو...
گیو گفت باشه و زنگ زد به خواهرش
چشم مامان گیو به موهای خوشگل امیلیا خورد بلند و قهوه ای روشن بودند
مامان گیو ازش پرسید امیلیا دوست داری موهات رو با یه کازانشی خوشگل ببندم؟
مادر گیو گفت خواهرت چندسالته؟
امیلیا گفت ۷ سال دوماه دیگه یعنی ماه مارچ تولدشه میشه ۸ سالش
مادر گیو گفت آهان راستش گیو یه خواهر کوچک تر ۱۴ ساله داره الان بیرونه گیو به خواهرت زنگ بزن ببین کجاست بعد هم بگو هویج و کاهو و کلم و... بگیره میخوام سوشی درست کنم
مادر گیو(همون رز فقط چون کره ای بودند اسمش رو تغییر دادم) گفت خیلی بده متاسفم
امیلیا گفت اشکالی نداره بلاخره با یه حادثه دیگه ممکن بود فوت کنند
مادر گیو گفت خوب باهاش کنار میای اما خواهرت چی اونم کنار میاد؟
امیلیا گفت خوب نه زیاد ولی ممکنه اگه براش توضیح بدم متوجه بشه
مامان رز گفت چجوری از اینجا سر دراوردی امیلیا؟
امیلیا گفت من و خواهرم توی خونه ای نزدیک دریا زندگی میکردیم همه خوب و خوشحال بودیم
تا اینکه سه روز پیش طوفانی خیلی بدی اومد من و خواهرم تونستیم فرار کنیم تما مادر و پدرم داشتند وسایل ضروری رو برمیداشتند که دریا خونه مون رو بلعید
حالا حتی خواهرم رو ام گم کردم نمیدونم کجاست و چیکار میکنه حتی مطمئنم هیچ کسی اون خواهر بیچاره ی من رو به خونه خودش نمیبره مطمئنم خیلی ترسیده